●
گريه نكن!
اين يك غزل نيست !
نامه ايست تقديم به اشكهاي خواهر ناديده من
( هدي )
كسي كه از من فرسنگها دور است و در «حيات خلوتش » به من نزديك :
نه ! ادّعاي اينهمه طاقت نمي كنم
اصلاً به اشكهاي تو عادت نمي كنم
مي بينمت - اگر چه كمي دور مانده ايم -
شايد به اين دليل ، شكايت نمي كنم
مي بينمت عزيز دلم ! خواهري كه من
با هيچ كس شبيه تو صحبت نمي كنم
راحت تر از هميشه ام و هيچ لحظه اي
احساس بي تو بودن و غربت نمي كنم
گفتي كه با نوازشم آرام مي شوي
من هم تو را عزيز ! ملامت نمي كنم
اين سينه جاي درد دل و رازهاي توست
آخر به خواهرم كه خيانت نمي كنم!
خواهر ! ببين براي خودم مرد مي شوم
با اينهمه به گريه قناعت نمي كنم
گاهي نشسته ام به خدا فحش مي دهم . . .
ديگر ولي - به جان تو - جرأت نمي كنم!
مثل گلوله اي شدم اينجا كه مي پرم
اما به هيچ چيز اصابت نمي كنم
.
.
.
اصلاً به من چه!؟ هر چه خدا كرد ، حقّم است
من توي كار او كه دخالت نمي كنم
تو از خودت بگو… نه بگو!!…بي خيال من!
طوري دلم گرفته كه صحبت نمي كنم
گريه نكن، مسافرم و طاقتم كم است
گريه نكن ، دوباره نصيحت نمي كنم
پشت سر مسافر خود گريه مي كني!!؟
دختر ! نكن، نكن كه حلالت نمي كنم
اينجا نظر بدين - ردپاي دوست
□ نوشته شده در ساعت 7:54 AM توسط <رضا سیرجانی>