●
آينده ای که اتفاق افتاد
وبلاگ نويسی برای من پر بود از تجربیات جديد؛ آدمهای جديد و حرفهای تازه.
از موقعی که قاطی وبلاگ نويسها بر خوردم همه جور اتفاقی برای شعرام افتاده از توارد و تقديم گرفته تا حرفهای آينده.
غزلی که امروز نوشتم دقيقاْ پنجاه روز پيش سروده شد و بر عکس عقيده ی من که تصور می کردم زبان زمان حال منه تصوير گر آينده ام بود....
هيچی....بی خيال..... فقط بدونيد بعد از پنجاه روز ؛ ديروز اين غزل برای من اتفاق افتاد ...ببخشین که تکراريه اما تموم حرفاييه که روی دلم مونده و بايد بگم :
گفته بودم غزل نمی گويم ، باز پابندِ اين قسم نشدم
بی تعارف بگويم آخر سر ، من حريف تو و دلم نشدم
فكر من را نكن عزيز دلم ؛ خوبِ من ! حال شاعرت خوبست
با همين يك دروغ مصلحتی ، تو گمان كن هنوز خم نشدم
- وای «شاعر» ! چه اسم مسخره ای ! آدمی كه شبيه ديوانه ست –
واقعاً اين يكی دو ماهِ اخير، به چه كاری كه متهم نشدم!؟
مثلاً «عاشقانه» می گويم ! عاشقانه ، نه ! واژه واژه دروغ
منكه يك عمر، عاشقِ چيزی غير از اين كاغذ و قلم نشدم
روز اول كه ديدمت انگار گفته بودی كه درد دل داری
نازنينم ببخش ! ديدی كه مردِ درد دل تو هم نشدم
قول دادی كمي كمك بكنی تا من اين لحظه ها خودم باشم
دست من را گرفته ای اما آخرش هم خودم ، خودم نشدم…
اينجا نظر بدين - ردپاي دوست
□ نوشته شده در ساعت 10:51 AM توسط <رضا سیرجانی>