هرم نفسها در گلوی چای می گفت      بوسه زدی بر شانه های استکانم …

رقص

موج

غزل

[ خانه ]
[ پست الکترونيک ]


[لوگو  ]

رقص موج غزل

 




Free Web Counter
کسانیکه از شهرویور هشتاد وسه به آلونکم سر زدند



[آرشيو]

*آرشیو روزانه *

 


[دوستان]


غزل امروز

 واران


خانوم دکتر عزیز


عمه عزیز خودم


روح تکانی


پشت دیوارها


ساحل نشین اشک


کرگدن


آدمک


شاعرانه ها


خون خامه


اتاق 203


می خواهم خودم باشم


آقا طیب


صندلی لهستانی


غزلسرا


باغکوچه


تو اتفاق تازه ای


یک شعر ترش


سایه های شرجی


هفت قدم تا تو


وبلاگ دو نفره


حیات خلوت


معصومیت از دست رفته


بهاراندام


بوتیمار


از مخمل وابریشم


شیدایی


آخرین پنجره


جان غزل


Cut Way


مه آلووود


پلاک هفت


اسپریچو


هویجوری


غزل پست مدرن


وارانی


میرزا قلمدون


زاینده رود


محمد ویسی


دلواژه


باد در موهایش


شب بو


زمستان است


تکرار فرمان نمی تابد


یمگان


پیامبر مجنون


کلاغ زرد روی سیم



ساده دل


رهیاد


ییلاق


ستاره صبح


تیر و کمان


بچه های سده



حدیث لزر غلامی



کالیوه




 

Friday, December 29, 2006

سربازی
تقدیم به دوستان عزیزم فرهاد صفریان و مهران حضرتی و تمام کسانی که دوره مقدس سربازی را می گذرانند.
و نیز تقدیم به روزهای بازگشت ….

ناز ابرویتان که با اخمش ، میکند با نگاه من بازی
اخم، یعنی که عاشقی امّا …ظاهراً دلخوریّ و ناراضی

مثل هر پنجشنبه آمده ام تا به خواجه تفألی بزنم
نیمکتهای حافظیه مرا، می بَرَد تا خیال پردازی :

صورتت روی شانه ام انگار ، حسّ سرلشگری به من داده
ماه، جای ستاره می بندد، شانه های لباسِ سربازی

گرچه سرباز ساده ای هستم، با تو اسکندرم، نمی بینی؟!!
حکم کن تا دوباره در تاریخ، تخت جمشید را بر اندازی

دست روی سرم بکش بانو!!…نمره ی دو به من نمی آید!!!
باز در گوش من بخوان : « یک روز قول دادی که مرد می سازی!!»

حوضِ ماهی سعدیه این بار ، قدر یک سکّه کوچکم کرده
تا تو برگردی و مرا از پشت، توی عکس خودت بیندازی

خواجه !!! شاخ نبات یعنی این، امتحان کن ببین چه شیرین است !!
طعم لبهای دختری بعد از صرفِ فالوده های شیرازی


رنگ پیراهنِ مرا در باد…قدّ و بالای سبزتان می بُرد
راست قامت بمانی ای شیراز!!! تا به این سرو ناز می نازی
.
.
.




 

  Monday, November 13, 2006

یادی از سالهای دور

سلام

آخرین باری که اینجا نوشتم تعداد بازدید کنندگان از این صفحه ده هزار نفر بود و امروز که بعد از هجده ماه به روز می کنم،در شمارنده کنار صفحه ، عدد صد و ده هزار را می بینم! اینکه چه شده است خدا می داند، ولی دلم عجیب تنگ شده!!! عجیب
دوست دارم باشم و وجود داشته باشم ، ممنونم که بودید و لعنت به من که شمارا با دست خودم از خودم دریغ کردم !! پر از بهانه ام ولی بی بهانه به روز می کنم!!

این غزل را که سروده چهار سال پیش است ، تقدیم می کنم به " شیر درّه پنج شیر - شهید احمد شاه مسعود "

ای مانده پیشانی کوه ، در حسرت ردّ پایت
در درّه پیچیده امشب ، یک بار دیگر صدایت
ای تک درختی که تنها ماندی نوک قلّه ی درد
این سایه ی واژگون است ، سهم تو از زیر پایت
بر دوش باران تفنگی ، نِی می زد و ناگهان دید
حلقومش آتش گرفته از پینه ی شانه هایت
از خاک و با خاک و در خاک ، یادم میاید که گفتی
جز عشق بوییدن این ، چیزی نمانده برایت
وقتی توی را می سرودم، یک لحظه پر زد دل من
باید دوباره بخوانم ، از مصرع ابتدایت :
ای مانده پیشانی کوه ، در حسرت ردّ پایت
در درّه پیچیده امشب ، یک بار دیگر صدایت
.
.
.



اينجا نظر بدين - ردپاي دوست




 

 

template designed by www.IranTemp.com