تقدیم به دوستان عزیزم
فرهاد صفریان و
مهران حضرتی و تمام کسانی که دوره مقدس سربازی را می گذرانند.
و نیز تقدیم به روزهای بازگشت ….
ناز ابرویتان که با اخمش ، میکند با نگاه من بازی
اخم، یعنی که عاشقی امّا …ظاهراً دلخوریّ و ناراضی
مثل هر پنجشنبه آمده ام تا به خواجه تفألی بزنم
نیمکتهای حافظیه مرا، می بَرَد تا خیال پردازی :
صورتت روی شانه ام انگار ، حسّ سرلشگری به من داده
ماه، جای ستاره می بندد، شانه های لباسِ سربازی
گرچه سرباز ساده ای هستم، با تو اسکندرم، نمی بینی؟!!
حکم کن تا دوباره در تاریخ، تخت جمشید را بر اندازی
دست روی سرم بکش بانو!!…نمره ی دو به من نمی آید!!!
باز در گوش من بخوان : « یک روز قول دادی که مرد می سازی!!»
حوضِ ماهی سعدیه این بار ، قدر یک سکّه کوچکم کرده
تا تو برگردی و مرا از پشت، توی عکس خودت بیندازی
خواجه !!! شاخ نبات یعنی این، امتحان کن ببین چه شیرین است !!
طعم لبهای دختری بعد از صرفِ فالوده های شیرازی
□
رنگ پیراهنِ مرا در باد…قدّ و بالای سبزتان می بُرد
راست قامت بمانی ای شیراز!!! تا به این سرو ناز می نازی