●
شاهزاده...گدا...پریبادبان ها کشیده شد امّا ،باد پیچیده توی روسریت
روی دریا ستاره می ریزد، نور مهتاب و چادر زریت
لنچ هم زیر پای مروارید ، باورش می شود صدف شده است
بندریها و ناخداها هیچ، آسمان هم شده ست مشتریت
در شبی پر ستاره انگاری آسمان با دو ماه می آید
با دو چشمی میان روبنده..بین منجوقهای روسریت
های! دستی که سمت روبنده میروی ،بیشتر بلرزانش!
باید اینجا خودی نشان بدهی، پیش استاد رقص بندریت
با همین سینه ریز و خلخالت، آمدی عرشه را قُرُق کردی
اخم یا خنده؟!!!...مانده ام به خدا، مات و مبهوت جنگ زرگریت
تا سپر روی صورتت داری، هیچ تیری حریف چشمت نیست
بی سِپر هم که می کُشی بانو!باهمین ابروان خنجریت!!
صورتت را بپوش!! می خواهی ماهِ بیچاره قبض روح شود؟!!
مطمئنّم که بر نمی آید، ماه از عهده ی برابریت
داستان مرا بخوان دریا!!«شاهزاده-گدا»...گدایی که...
توی افسانه اش رقم خورده، قصّه ی «شاهزاده و پریت»
بادبانها کشیده شد امّا، پشت سکّان کسی نمی بینم
می رود روی چادرت این موج...می رود لابلای روسریت
ببخشید که سر نمیزنم...یا علی
اينجا نظر بدين - ردپاي دوست
□ نوشته شده در ساعت 1:22 AM توسط <رضا سیرجانی>