هرم نفسها در گلوی چای می گفت      بوسه زدی بر شانه های استکانم …

رقص

موج

غزل

[ خانه ]
[ پست الکترونيک ]


[لوگو  ]

رقص موج غزل

 




Free Web Counter
کسانیکه از شهرویور هشتاد وسه به آلونکم سر زدند



[آرشيو]

*آرشیو روزانه *

 


[دوستان]


غزل امروز

 واران


خانوم دکتر عزیز


عمه عزیز خودم


روح تکانی


پشت دیوارها


ساحل نشین اشک


کرگدن


آدمک


شاعرانه ها


خون خامه


اتاق 203


می خواهم خودم باشم


آقا طیب


صندلی لهستانی


غزلسرا


باغکوچه


تو اتفاق تازه ای


یک شعر ترش


سایه های شرجی


هفت قدم تا تو


وبلاگ دو نفره


حیات خلوت


معصومیت از دست رفته


بهاراندام


بوتیمار


از مخمل وابریشم


شیدایی


آخرین پنجره


جان غزل


Cut Way


مه آلووود


پلاک هفت


اسپریچو


هویجوری


غزل پست مدرن


وارانی


میرزا قلمدون


زاینده رود


محمد ویسی


دلواژه


باد در موهایش


شب بو


زمستان است


تکرار فرمان نمی تابد


یمگان


پیامبر مجنون


کلاغ زرد روی سیم



ساده دل


رهیاد


ییلاق


ستاره صبح


تیر و کمان


بچه های سده



حدیث لزر غلامی



کالیوه




 

Monday, April 25, 2005

شاهزاده...گدا...پری

بادبان ها کشیده شد امّا ،باد پیچیده توی روسریت
روی دریا ستاره می ریزد، نور مهتاب و چادر زریت

لنچ هم زیر پای مروارید ، باورش می شود صدف شده است
بندریها و ناخداها هیچ، آسمان هم شده ست مشتریت

در شبی پر ستاره انگاری آسمان با دو ماه می آید
با دو چشمی میان روبنده..بین منجوقهای روسریت

های! دستی که سمت روبنده میروی ،بیشتر بلرزانش!
باید اینجا خودی نشان بدهی، پیش استاد رقص بندریت

با همین سینه ریز و خلخالت، آمدی عرشه را قُرُق کردی
اخم یا خنده؟!!!...مانده ام به خدا، مات و مبهوت جنگ زرگریت

تا سپر روی صورتت داری، هیچ تیری حریف چشمت نیست
بی سِپر هم که می کُشی بانو!باهمین ابروان خنجریت!!

صورتت را بپوش!! می خواهی ماهِ بیچاره قبض روح شود؟!!
مطمئنّم که بر نمی آید، ماه از عهده ی برابریت

داستان مرا بخوان دریا!!«شاهزاده-گدا»...گدایی که...
توی افسانه اش رقم خورده، قصّه ی «شاهزاده و پریت»

بادبانها کشیده شد امّا، پشت سکّان کسی نمی بینم
می رود روی چادرت این موج...می رود لابلای روسریت



ببخشید که سر نمیزنم...یا علی


اينجا نظر بدين - ردپاي دوست




 

 

template designed by www.IranTemp.com