●
با تو در برف
سلام
بالاخره امتحانها تمام شد..هم امتحانهای دانشگاه، هم امتحانهای زندگی
اینروزها خوبم.
آنقدر که
به خودم حسادت می کنم.
تقدیم به تمام خاطره های گرم و سپید « تو» :
زمین، دو مرتبه همسطح ابرها شده بود
نه!..... آسمان و زمین ، هر دو جا به جا شده بود
سپیدِ مطلق و… یک قرصِ زعفرانی رنگ
شبیه بالونی از سطح آن ، رها شده بود
به ارتفاع خودش بین کوهها زل زد
و خیره ماند... به خطّ افق ، که تا شده بود
کنار دامنه تا قلّه....بعد از آن ، بَر ابر...
مدار ِ دائمیِ ردّ پای ما شده بود
کُتم به دوشِ تو بود و میان دستانم
تمام وسعت آن شانه هات، جا شده بود
صدای چک چکِ برفی که آب می شد، باز
پر از حسادتِ گرمای دستها شده بود
خودت سپیدی و... صفحه ، سپید و ...چشمانت
خطوط اوّل نقاشی ِ خدا شده بود :
دو چشم و ...صورت و..... آن چانه ای که می لرزید
و لب ؛ - نه ! ...غنچه که قبل از بهار ، وا شده بود -
عجیب عینکِ قندیل بسته ام ، بانو !
دوباره عاشق ِ « ها » کردنِ شما شده بود!
میان آنهمه پژواکِ « دوست دارمها»
به افتخارت عجب بهمنی به پا شده بود!!!
دومین روز از بهمن ماه 1383
اينجا نظر بدين - ردپاي دوست
□ نوشته شده در ساعت 7:27 AM توسط <رضا سیرجانی>