●
دختر قهوه چی
تقدیم به دمِ گرم
آدمک عزیز و
یک زوج دوست داشتنی که در حس این غزل با من شریک بودند.
هی بوی گلاب و نسترن می دادی
آن لحظه که کار ، دست من می دادی!
فواره ی قهوه خانه می رقصید از
آبی که به باغ پیرهن می دادی
هم توی نگاهم ، ... استکان می شستی
هم حسّ قشنگِ تر شدن می دادی
سرخیِ دو گونه ات ذغالی می شد
«
قلیان دو سیب »، دست من می دادی
دود از جگر کبابمان بر می خاست
تا اینکه مجال پک زدن می دادی
من سمت لب تو فوت می کردم ، آه!
تو غنچه به حالت دهن می دادی
موهای تو روی سایه ات گل می داد
تا تکیه به بید و نارون می دادی
...
مجنون فراری ام ولی باور کن
آن لحظه تو کار، دست من می دادی!
اينجا نظر بدين - ردپاي دوست
□ نوشته شده در ساعت 9:54 AM توسط <رضا سیرجانی>