●
سوغاتی
سلام
فقط به خاطر گل روی
احسان، غزلهای جدیدم رو براتون می نویسم.
اما دونه دونه.
این سوغاتی سفرم به کویره :
ناگهان رد شد و شب را که به جریان انداخت
حوض ، لرزید و در آن حادثه گلدان انداخت
آسمان، چرخ زد و ... چرخ... که سرگیجه گرفت
قرص جوشان خودش را ته لیوان انداخت
ماه، ماهی شد و آن لحظه که لب لب می کرد
از لبِ حوض ، خودش را لبِ ایوان انداخت
غرقِ قالی شد و لغزید . . . ولی لبها را
به همان گوشه ی قالی زد و دندان انداخت
بعد، پیچک شد و تا قامت پرچین آمد
دست در گردن بی حسّ درختان انداخت
روی یک شاخه عرق کرد و به ایوان زل زد
ناگهان خم شد و یک قطره ی باران انداخت
شب ، خودش را ته فنجان کسی جا می کرد
ماه ، یک قطره ی شیرین شده در آن انداخت
قهوه را هم زد و نوشید ... ولی از ترسش
پرده ای بر بدن آن شب عریان انداخت
آسمان ،پرده ی نیلیِ نواَش را آویخت
جای یک ماه، خدا عکس دو فنجان انداخت
اينجا نظر بدين - ردپاي دوست
□ نوشته شده در ساعت 3:03 PM توسط <رضا سیرجانی>