●
آن اتفاق نباید
سلام
۱- سفرهای اخيرم عالی بود...عالی....سفر نامه ها بماند برای بعد.
۲-سه تا غزل جديد کار کردم، يکی سفرنامه کوير، يکی سفرنامه شيراز و يکی تا حدودی مدرن...اما به خاطر
يک نازنین و برای اينکه نشون بدم رفيق نيمه راه نيستم تا مدتی توی وبلاگ، از خودم شعر نمی زنم.
۳- اينهم دو تا غزل از دو تا دوست جديد که توی شيراز باهاشون عشق کردم ...حتما به وبلاگهاشون سر بزنين :
توجهی به تکاپوی اين پلنگ نکن
به تير رس که رسيدم بزن ، درنگ نکن
تمام حثيت کوه از شکوه من ست
نه ! افتخار به فتح دو تکه سنگ نکن
مرا به چنگ بياور ، چه زنده، چه مرده
به قدر ثانيه ای فکر نام و ننگ نکن
غرور دشت پر از رد گام های من ست
مرا اسير قفس های چشم تنگ نکن
درست بين دو ابروم را نشانه بگير
به قصد کشت بزن، لحظه ای درنگ نکن
هميشه اول و آخر تو می بری از من
تمام وقتت را صرف صلح و جنگ نکن
فقط بخواه به پايت نمرده جان بدهم
برای کشتن من خواهش از تفنگ نکن
امیر اکبر زاده
آن اتفاق نبايد آن شب برای من افتاد
آن شب که چشمم به چشم دريايی آن زن افتاد
آن زن که موج نگاهش آهسته آهسته آمد
گرداب شد در نهايت در شعرهای من افتاد
وقتی به شعر من آمد عريان ترين واژه ها شد
در گوشش آنقدر خواندم تا فکر پيراهن افتاد
پوشيد پيراهنم را آبی تر از آسمان شد
خورشيد از دکمه هايش فکر درخشيدن افتاد
آنقدر زيبا شد آن زن آن شب که حتی خدا هم
از عصمت خود در آمد در دام اهريمن افتاد
اما نفهميدم آن شب (آن اتفاق نبايد -
آن اشتباه مکرر - اينبار هم سهواً افتاد)
حسین حاج هاشمی
اينجا نظر بدين - ردپاي دوست
□ نوشته شده در ساعت 1:48 AM توسط <رضا سیرجانی>