هرم نفسها در گلوی چای می گفت      بوسه زدی بر شانه های استکانم …

رقص

موج

غزل

[ خانه ]
[ پست الکترونيک ]


[لوگو  ]

رقص موج غزل

 




Free Web Counter
کسانیکه از شهرویور هشتاد وسه به آلونکم سر زدند



[آرشيو]

*آرشیو روزانه *

 


[دوستان]


غزل امروز

 واران


خانوم دکتر عزیز


عمه عزیز خودم


روح تکانی


پشت دیوارها


ساحل نشین اشک


کرگدن


آدمک


شاعرانه ها


خون خامه


اتاق 203


می خواهم خودم باشم


آقا طیب


صندلی لهستانی


غزلسرا


باغکوچه


تو اتفاق تازه ای


یک شعر ترش


سایه های شرجی


هفت قدم تا تو


وبلاگ دو نفره


حیات خلوت


معصومیت از دست رفته


بهاراندام


بوتیمار


از مخمل وابریشم


شیدایی


آخرین پنجره


جان غزل


Cut Way


مه آلووود


پلاک هفت


اسپریچو


هویجوری


غزل پست مدرن


وارانی


میرزا قلمدون


زاینده رود


محمد ویسی


دلواژه


باد در موهایش


شب بو


زمستان است


تکرار فرمان نمی تابد


یمگان


پیامبر مجنون


کلاغ زرد روی سیم



ساده دل


رهیاد


ییلاق


ستاره صبح


تیر و کمان


بچه های سده



حدیث لزر غلامی



کالیوه




 

Sunday, September 05, 2004

غزل دو نفره

سلام

یه تشکر ویژه ویژه از دوستانی که تشریف آوردند و شب شعر ما رو مزین کردند.

خستگی از تنمون در رفت وقتی برنامه شب شعر، با متوسط امتیاز ۵/۱۸ از ۲۰ (با اختلاف ۵ نمره) به عنوان بهترین برنامه جانبی کنفرانس انتخاب شد و حتی بالاتر از برنامه های کنسرت، بازدید از برج میلاد و پارک جمشیدیه قرار گرفت.


من تشکر بلد نیستم اما واقعاً دم همتون گرم...مرام گذاشتین!......جبران می کنم.


و اما بعد از شب شعر من توی اتاقم ، میهمان صاحب اتاق ۲۰۳ بودم.

یهو ویرم گرفت یه غزل نیمه تمام رو براش بخونم. ایشون هم گیر داد و تا غزل رو تموم نکردیم خوابمون نبرد.

نمی گم کدوم مصرع مال کیه اما خب غزل اینه دیگه :





تويی که از همه دل می بری ، حواست هست!؟

نمی توانی از اين بگذری ، حواست هست!؟

غريبه است نگاهت برای من ، اصلاْ ...

شدی شبيه کسِ ديگری ، حواست هست!؟

تمامِ شهر ، کمينگاه گرگ - آدمهاست

آهای! تو مثلاْ دختری! حواست هست!؟

کمی به پشت سرت هم نگاه کن آنوقت

ببين چه کرده سر و رو سری ! حواست هست!؟

حياط هرزه ی دانشکده ، فقط خنديد :

« بدون مقنعه ، زيباتری! حواست هست!؟»

کسی که رنگ شما را سياه ديده و بس

نداشت جنبه ی خاکستری ، حواست هست!؟

خيال می کنی اين چشمها اسير تو اند ؟!!

چقدر ساده و خوش باوری! حواست هست!؟

عوض شو هر چه قَدَر خواستی که من شده ام

«رضا»ی بی همه چيزِ خری ، حواست هست!؟

تو فکر کن که حسودم ، تو فکر کن که بدم

ولی ببين که خودت بدتری ، حواست هست!؟

خيال کرده ای اين سينه ملک شخصی توست؟!!

نه خير ! باز تو مستأجری ، حواست هست!؟



در ضمن من توی شب شعر یه مسابقه طرح کردم که گفتم توی وبلاگ هم بنویسم بد نیست :

به بهترین غزلی که با بیت زیر شروع بشه بهترین جایزه، تعلق می گیره :


« رنگش دوباره بابت آن لب پریده بود

آن استکان که مثل خودم، لب پریده بود»


برسد به دست آقای پستچی اون بالا یا آدرس : r_s_69@yahoo.com

مهلت ارسال : اول مهر ۱۳۸۳



اينجا نظر بدين - ردپاي دوست





 

 

template designed by www.IranTemp.com