هرم نفسها در گلوی چای می گفت      بوسه زدی بر شانه های استکانم …

رقص

موج

غزل

[ خانه ]
[ پست الکترونيک ]


[لوگو  ]

رقص موج غزل

 




Free Web Counter
کسانیکه از شهرویور هشتاد وسه به آلونکم سر زدند



[آرشيو]

*آرشیو روزانه *

 


[دوستان]


غزل امروز

 واران


خانوم دکتر عزیز


عمه عزیز خودم


روح تکانی


پشت دیوارها


ساحل نشین اشک


کرگدن


آدمک


شاعرانه ها


خون خامه


اتاق 203


می خواهم خودم باشم


آقا طیب


صندلی لهستانی


غزلسرا


باغکوچه


تو اتفاق تازه ای


یک شعر ترش


سایه های شرجی


هفت قدم تا تو


وبلاگ دو نفره


حیات خلوت


معصومیت از دست رفته


بهاراندام


بوتیمار


از مخمل وابریشم


شیدایی


آخرین پنجره


جان غزل


Cut Way


مه آلووود


پلاک هفت


اسپریچو


هویجوری


غزل پست مدرن


وارانی


میرزا قلمدون


زاینده رود


محمد ویسی


دلواژه


باد در موهایش


شب بو


زمستان است


تکرار فرمان نمی تابد


یمگان


پیامبر مجنون


کلاغ زرد روی سیم



ساده دل


رهیاد


ییلاق


ستاره صبح


تیر و کمان


بچه های سده



حدیث لزر غلامی



کالیوه




 

Sunday, September 12, 2004

تولدی ديگر

مامانم ميگه بچه تر که بودم علاقه شديدی به تولد گرفتن داشتم. هميشه عروسکامو دور هم جمع می کردم و روزی چهل بار براشون جشن تولد می گرفتم.
خب اينروزا که رسم شده همه واسه وبلاگشون جشن تولد می گيرن منهم گفتم يه دفعه از قافله عقب نمونم .
يادش به خير عيد مبعث پارسال بود که من وبلاگی شدم.البته اينکه اون وبلاگم چه شکلی بود و چه شرايطی داشت بماند؛ اما مهم اينه که من هرگز وبلاگم رو عوض نکردم. گفتم بايد همينی که هست رو درست کنم. مثل آدمی که نمی تونه جاشو عوض کنه اما تغيير شخصيتش دست خودشه.
گفتم تغيير شخصيت......آره تغيير شخصيت!!!!
بگذريم!

اين روزا خيلی بد می نويسم. مطالب اين چند روزم رو که بخونين حتماْ حرفمو تاييد می کنين. می خوام همونطوری که وقت گذاشتم و خودم يه دستی به سر و روی وبلاگم کشيدم. حالا هم صبر کنم، وقت بذارم و يه دستی به سر روی خودم بکشم....
حالا که قراره تغيير کنم نبايد اشتباه کنم.
از شعر قبليم ناراضيم. به قول عمه عزیز خودم شعر نبود . يه رجز خوانی بود. بايد حال و هوای وبلاگم عوض بشه. بايد يه جوری بگم که من آروم شدم.يه جوری بگم که حالم بهتره .
حرف تازه ای ندارم اما فکر می کنم برای عوض شدن حال شما خوندن اين غزل قديمی بد نباشه :

تجريش مي رويد!؟ .. نه آقا نمي روم
دربند مي رويد!؟ … نه بابا نمي روم

با اين لكنته اي كه امانت گرفته ام
اصلا به سمت عالم بالا نمي روم

راهم جنوب شهر ، خيابان عاشقيست
در كوچه هاي سرد شماها نمي روم

پشت تمام هستي خود ، ايست مي كنم
بي دسته گل به ديدن ليلا نمي روم

گفتم به مادرم كه اگر چه مخالفي
با من بيا به جان تو تنها نمي روم

امروز جيب خالي من جاي عكس توست
فردا كنار عكس تو آيا نمي روم ؟!

حالا به انتهاي خيابان رسيده ايم
كم كم پياده مي شوم ، اما، … نمي روم

ابر و غروب و زنگ در و اضطراب سبز
يا مي روم درون دلش …. يا نمي روم …..


تيرماه ۱۳۸۱

اينجا نظر بدين - ردپاي دوست




 

 

template designed by www.IranTemp.com