●
تجربه هاي جديد
اين اولين و تنها طرحيه كه توي عمرم نوشتم…شايد اصلا طرح نباشه يا اصلا شعر نباشه ولي خلاصه دوست داشتم خونده بشه و نظر بدين :
لبخندي آويزان
به موازات پنجره
مضراب هاي شكسته را
- عمود دفتر نت –
تاب مي دهد
با خودم عهد كرده ام
هر بار كه بالكن از خورشيد پايين آمد
بنوازم :
« مي
رِ
سي »
و اين هم دو تا رباعي واسه كلاسيك كارها :
(1)
«افسانه ي گيسوانِ در باد » ، شده . . .
يك عقده كه در گلوم فرياد شده
تو مرجع تقليد مني مي خواهم
فتوا بدهي حجاب آزاد شده
(2)
در وسوسه ي لبِ اناري مانده ست
آقا پسري كه در خماري مانده ست
بوسيدنت آنچنان گناهي هم نيست!
وقتي كه گناه اصل كاري مانده ست
آقا ما رفتيم سراغ غزل گفتنمون …ما اينكاره نيستيم!…بدرود
اينجا نظر بدين - ردپاي دوست
□ نوشته شده در ساعت 7:13 AM توسط <رضا سیرجانی>
●
اشتباه
سرودن اين غزل سه دقيقه طول كشيده و الآن ده دقيقه از تولدش مي گذره :
دستي به گِل كشيدي و تن آفريده شد
بعد از كمي تمام بدن آفريده شد
يك كاسه آب و چرخ ، كه مي چرخد و بر آن
اندام خيس دلبر من آفريده شد
آرام با دو دست خودت حلقه مي زدي
تا اينكه سر به روي بدن آفريده شد
ساكت نشسته بودي و شيطان به صورتش
ناخن كشيد و بعد دهن آفريده شد
آنوقت روبروي تو خنديد و گفت : آه !
يك اشتباه كردي و زن آفريده شد
اينجا نظر بدين ردپاي دوست
□ نوشته شده در ساعت 9:53 AM توسط <رضا سیرجانی>
●
آه ، يك روز همين آه تو را مي گيرد
0 – سلام ؛ مدتهاست كه سلام كردن يادم رفته
1 - گاهي سكوت علامت خيلي چيزهاست…علامت رضايت، علامت صبر، علامت….ولي اين بار سكوت ، حرف ديگري برايم داشت. از همه شما ممنونم كه با سكوتتون اين جوون خام و كم صبر رو ادب كردين. اونقدر حرفاي سكوتتون روي من تاثير گذاشت كه با خودم عهد كردم كه ديگه شعر بد توي وبلاگم نزنم. قول ؛ قول ؛ قول.
2 – زيباترين لحظه ي زندگي من ، اتفاقي بود كه همين ديروز افتاد. خواهر هفده ساله ام « سوسن » ، بعد از يكسال دفتري رو به من نشون داد كه با ديدنش بال در آوردم. اين آخرين شعر خواهريست كه هيچ وقت راز شعر گفتنش را به برادرش نگفته بود :
امشب تو مي روي
و من به تو خيره شده ام
مثل هميشه مغرور و استوار ، نگاهم ميكني
نمي دانم آن برق، كه در چشمانت است
نشان غم توست
يا انعكاس اشك من
امشب تو مي روي
و من از همين حالا چشم به راه تو هستم
مي روي و قلب مرا هم با خود مي بري
امانتي كه داده بودي عزيزم درون قلبم است
مواظب باش نشكني!
به خدا نگران قلب خود نيستم
آخر؛ عشقمان درون آنست
امشب تو مي روي
مواظب باش عزيزم!
سوسن سيرجاني
3 – يك كتاب خوب و يك رفيق جديد ؛ من همين جا فتوا ميدهم
كه خوندن غزلهاي كتاب
« گريه هاي امپراتور » اثر دوست عزيزم « فاضل نظري » بر هر غزلسرايي واجب است . دو تا غزل زير رو ملاحظه بفرماييد :
به نسيمي همه ي راه به هم مي ريزد
كي دل سنگ تو را آه به هم مي ريزد ؟!
سنگ در بركه ميندازم و مي پندارم
با همين سنگ زدن ، ماه به هم مي ريزد
عشق بر شانه ي هم چيدن چندين سنگ است
گاه مي ماند و ناگاه به هم مي ريزد
آنچه را عقل به يك عمر به دست آورده ست
دل به يك لحظه ي كوتاه به هم مي ريزد
آه ، يك روز همين آه تو را مي گيرد
گاه يك كوه به يك كاه به هم مي ريزد
با هر بهانه و هوسي عاشقت شده ست
فرقي نمي كند چه كسي عاشقت شده ست
چيزي ز ماه بودن تو كم نمي شود
گيرم كه بركه اي نفسي عاشقت شده ست
اي سيب سرخ غلت زنان در مسير رود
يك شهر تا به من برسي عاشقت شده ست
پر مي كشي و واي به حال پرنده اي
كز پشت ميله ي قفسي عاشقت شده ست
آيينه اي و آه كه هرگز براي تو
فرقي نمي كند چه كسي عاشقت شده ست
5 – من مشغول گذروندن دوران كارآموزي هستم. هشت صبح تا چهار بعد از ظهر، عين يك چوب خشك ، پشت ميز. اين روزها خيلي پژمرده ام . التماس دعا
اينجا نظر بدين ردپاي دوست
□ نوشته شده در ساعت 9:54 AM توسط <رضا سیرجانی>
●
آه ! سهم من اينست
خب ديگه موقعش شده كه پنجره هاي اين وبلاگ رو باز كنم و بذارم يه كم هوا بياد تو…اونقدر بوي غذا و آتن و المپيك گرفته كه داره حالم رو بهم ميزنه.
بهتره برم سر شعر گفتنم . ما رو چه به اين كارا !!!
اين هم يك غزل دست به نقد و البته آماده ي نقد :
ميان پنجره ها ، آسمان همين قدر است
دوباره فاصله ي من از آن همين قدر است
كنار پنجره تا ميز آشپزخانه
براي من كه هميشه جهان همين قدر است
دوباره با تو و يك شعر ، لقمه مي گيرم
كه توي خانه مربا ونان همين قدر است
تمام عكس خودت را بريز در حلقم
اگر چه ظرفيت استكان همين قدر است
تو را به وسعت اينجا ، به وسعتِ . . . ؛ آخر
حياط خانه ي تهرانمان همين قدر است !
همينكه پرده ميفتد ، « فروغ» مي خوانم
هميشه سهم من از آسمان همين قدر است
اينجا نظر بدين ردپاي دوست
□ نوشته شده در ساعت 11:59 AM توسط <رضا سیرجانی>