هرم نفسها در گلوی چای می گفت      بوسه زدی بر شانه های استکانم …

رقص

موج

غزل

[ خانه ]
[ پست الکترونيک ]


[لوگو  ]

رقص موج غزل

 




Free Web Counter
کسانیکه از شهرویور هشتاد وسه به آلونکم سر زدند



[آرشيو]

*آرشیو روزانه *

 


[دوستان]


غزل امروز

 واران


خانوم دکتر عزیز


عمه عزیز خودم


روح تکانی


پشت دیوارها


ساحل نشین اشک


کرگدن


آدمک


شاعرانه ها


خون خامه


اتاق 203


می خواهم خودم باشم


آقا طیب


صندلی لهستانی


غزلسرا


باغکوچه


تو اتفاق تازه ای


یک شعر ترش


سایه های شرجی


هفت قدم تا تو


وبلاگ دو نفره


حیات خلوت


معصومیت از دست رفته


بهاراندام


بوتیمار


از مخمل وابریشم


شیدایی


آخرین پنجره


جان غزل


Cut Way


مه آلووود


پلاک هفت


اسپریچو


هویجوری


غزل پست مدرن


وارانی


میرزا قلمدون


زاینده رود


محمد ویسی


دلواژه


باد در موهایش


شب بو


زمستان است


تکرار فرمان نمی تابد


یمگان


پیامبر مجنون


کلاغ زرد روی سیم



ساده دل


رهیاد


ییلاق


ستاره صبح


تیر و کمان


بچه های سده



حدیث لزر غلامی



کالیوه




 

Wednesday, June 23, 2004

من فكر مي كنم كه مقصر زمانه نيست




وقتي عكس يك شاعر ، اونهم به خاطر شركت در يك جشنواره ادبي توي روزنامه « خبر ورزشي » چاپ ميشه ؛ وقتي كسي كه در بند لباس نيست مجبور ميشه كت و شلوار بپوشه ؛ وقتي براي اهداي يك جايزه باد آورده هزار و يك شرط و شروط واسه آدم ميذارن و وقتي ميشي ابزار تبليغات يك آژانس هواپيمايي . . . . ديگه از خودت خسته ميشي !
اما من جنگيدم و جنگيدم . اونقدر كه نذاشتم اين پوئن نه چندان كم ارزش از دست بره… تازه ازشون قول گرفتم كه اين آخرين جايزه نباشه و باز هم از اين كارها بكنند.

خلاصه اينكه به احتمال زياد، بي حرف پيش ، اگه خدا بخواد و ديگه كسي سنگ اندازي نكنه من رفتني شدم !

حالا مَرده و قولش، سور من محفوظه .
راستش نميدونم ميدونين يا نه !؟ « بابا حاجي» دو سه ماهه كه بسته شده !!!! البته خودشون يه جاي خوب رو به من معرفي كردند و من منتظرم تا امتحاناي بچه ها تموم بشه و احتمالاً بعد از چهاردهم ، پونزدهم تير، به قولم عمل كنم… خودمونيم اين وبلاگ ننه مرده اين هفته ها كه بوي شام ميداد چه پر بيننده شده بود !!! ( به كسي بر نخوره شوخي كردم به خدا !!)
همينجا از تك تك دوستاني كه منو مورد لطف بيش از حدشون قرار دادن تشكر مي كنم و اميد وارم به زودي از خجالتشون در بيام.

تا ديروز درگير امتحانا بودم . بالاخره ( خوب يا بد ) كلكشون كنده شد. گفتم موقعش شده كه به روز كنم.
و اما توي كاغذام يه غزل از يك دوست عزيز پيدا كردم. اين غزل سال 81 به نظر من يك كار فوق العاده و يك شروع بي نظير بود. زيبايي اين غزل صد چندان ميشه وقتي با لهجه قشنگ بوشهري و با سبك خاص « حسن فرهادي » خونده بشه . اميد وارم اين دوست خوب كه الآن دو ساله ازش بيخبرم هر جا كه هست، موفق و پويا باشه.


سنت شكست ، اين غزلم عاشقانه نيست
حالا هواي هيچ كسي توي خانه نيست

راحت كنار دست خودم چرت ميزنم
اين روزها كه حال و هوا شاعرانه نيست

ور مي روم به راديوي كوچك دو موج
غير از تويي الهه ي نازم ترانه نيست

پا مي شوم و توي زمان راه مي روم
من فكر مي كنم كه مقصر زمانه نيست

مي ايستم كنار خودم چند سال پيش
ديگر از آن گذشته زيبا نشانه نيست

ديگر از آن گذشته كه سنت نمي شكست . . .
سنت شكست ، اين غزلم عاشقانه نيست

حسن فرهادي – بندر گناوه


اينجا نظر بدين  ردپاي دوست





 

 

template designed by www.IranTemp.com