●
باز نگين نگفتي !!!
گاهي وقتها خوب همه چيز جور ميشه ها ! يه جوري كه خودت هم حظ مي كني . اينروزها هم اتفاقاتي افتاده كه كم كم داره خيال منو راحت مي كنه .
پس اين چند خط رو بخونيد و به ما بپيونديد :
« بانوي پنجشنبه ها »
( پريا بانو) ، اين پنجشنبه علاوه بر اينكه مي خواهد خودش باشد ، مي خواهد ما هم باشيم !!!!
بله بالاخره اولين جلسه نقد و بررسي شاعران وبلاگ نويس به ابتكار دو بانوي سرشناس بلاگستان – پريا خانم كشفي و راضيه خانم - پنجشنبه اين هفته برگزار ميشه… يادداشت كنيد :
پنجشنبه 11 تيرماه 1383 - ساعت 6 بعد از ظهر – درب اصلي پارك لاله واقع در بلوار كشاورز
خب حالا كه بزرگترين مشكل من، يعني جمع كردن بچه ها حل شد مي رسيم به اون قول كذايي !!! قرار بود بذارم اين جلسه پا بگيره و اگه اتفاق خاصي نيفتاد ، هفته بعد از خجالت همه در بيام اما به تقويم كه نيگا كردم ديدم كه پنجشنبه هفته بعد 18 تيره !!!!
بنابراين هيچ فرصتي بهتر از همين جلسه نيست . شنيدم چند تا جشنواره هم هست و خيلي ها هم به تهران ميان . پس الوعده وفا :
آقا هر كي از من سور مي خواد اين هفته بياد و توي اين جلسه شركت كنه ! باز نگين نگفتي !
ايها الناس ! پارك لاله – پنجشنبه – يادتون نره !
البته و صد البته همه به شام دانشجويي و « يه چيزي كه ته دل آدم رو بگيره » عادت دارند اما من سعي مي كنم پشيمون از اونجا نرين.
با يك رباعي از « ايرج زبردست » گرامي حرفم را تمام مي كنم :
دست نفست ستاره ها را چيده ست
شب با دف ماه تا سحر رقصيده ست
همچون سحر از عطر اذان سر شاري
انگار لب تو را خدا بوسيده ست
منتظرتونم . تشريف بيارين.
اينجا نظر بدين ردپاي دوست
□ نوشته شده در ساعت 1:04 PM توسط <رضا سیرجانی>
●
من فكر مي كنم كه مقصر زمانه نيست
وقتي عكس يك شاعر ، اونهم به خاطر شركت در يك جشنواره ادبي توي روزنامه « خبر ورزشي » چاپ ميشه ؛ وقتي كسي كه در بند لباس نيست مجبور ميشه كت و شلوار بپوشه ؛ وقتي براي اهداي يك جايزه باد آورده هزار و يك شرط و شروط واسه آدم ميذارن و وقتي ميشي ابزار تبليغات يك آژانس هواپيمايي . . . . ديگه از خودت خسته ميشي !
اما من جنگيدم و جنگيدم . اونقدر كه نذاشتم اين پوئن نه چندان كم ارزش از دست بره… تازه ازشون قول گرفتم كه اين آخرين جايزه نباشه و باز هم از اين كارها بكنند.
خلاصه اينكه به احتمال زياد، بي حرف پيش ، اگه خدا بخواد و ديگه كسي سنگ اندازي نكنه من رفتني شدم !
حالا مَرده و قولش، سور من محفوظه .
راستش نميدونم ميدونين يا نه !؟ « بابا حاجي» دو سه ماهه كه بسته شده !!!! البته خودشون يه جاي خوب رو به من معرفي كردند و من منتظرم تا امتحاناي بچه ها تموم بشه و احتمالاً بعد از چهاردهم ، پونزدهم تير، به قولم عمل كنم… خودمونيم اين وبلاگ ننه مرده اين هفته ها كه بوي شام ميداد چه پر بيننده شده بود !!! ( به كسي بر نخوره شوخي كردم به خدا !!)
همينجا از تك تك دوستاني كه منو مورد لطف بيش از حدشون قرار دادن تشكر مي كنم و اميد وارم به زودي از خجالتشون در بيام.
تا ديروز درگير امتحانا بودم . بالاخره ( خوب يا بد ) كلكشون كنده شد. گفتم موقعش شده كه به روز كنم.
و اما توي كاغذام يه غزل از يك دوست عزيز پيدا كردم. اين غزل سال 81 به نظر من يك كار فوق العاده و يك شروع بي نظير بود. زيبايي اين غزل صد چندان ميشه وقتي با لهجه قشنگ بوشهري و با سبك خاص « حسن فرهادي » خونده بشه . اميد وارم اين دوست خوب كه الآن دو ساله ازش بيخبرم هر جا كه هست، موفق و پويا باشه.
سنت شكست ، اين غزلم عاشقانه نيست
حالا هواي هيچ كسي توي خانه نيست
راحت كنار دست خودم چرت ميزنم
اين روزها كه حال و هوا شاعرانه نيست
ور مي روم به راديوي كوچك دو موج
غير از تويي الهه ي نازم ترانه نيست
پا مي شوم و توي زمان راه مي روم
من فكر مي كنم كه مقصر زمانه نيست
مي ايستم كنار خودم چند سال پيش
ديگر از آن گذشته زيبا نشانه نيست
ديگر از آن گذشته كه سنت نمي شكست . . .
سنت شكست ، اين غزلم عاشقانه نيست
حسن فرهادي – بندر گناوه
اينجا نظر بدين ردپاي دوست
□ نوشته شده در ساعت 10:54 AM توسط <رضا سیرجانی>
●
خبر جديد
خبر جديد
من بعداً سر فرصت ميام و همه چيز رو تعريف مي كنم. اما از شواهد و قراين پيداست تا من يك «شوي تبليغاتي»!!!! بازي نكنم خبري از جايزه نيست.
شام هم باشه وقتي جايزه رو گرفتم… فكر كنم تا هفته ديگه همه چيز قطعي بشه.. . فعلاً…
اينجا نظر بدين ردپاي دوست
□ نوشته شده در ساعت 10:58 PM توسط <رضا سیرجانی>
●
! شعر و المپيك
سلام
اول بذارين يه داستان براتون بگم كه بعداً نگين نگفتي :
عرضم به حضورتون جشنواره پرشين بلاگ از 19 تا 21 خرداد در سالن همايشهاي وزارت امور خارجه برگزار شد.
مسابقه اي كه در اين جشنواره اعلام شد، مسابقه اي بود با نام « و من به ساعت يك انفجار نزديكم» و حدود 30 تا شركت كننده با سرودن ( يا بهتر بگم ساختن) غزلهايي كه اين مصرع در اون باشه ، در اين مسابقه شركت كردند.
اختتاميه اين جشنواره ديشب برگزار شد و منكه عروسي دايي نازنينم بود ، چون از يوسف آباد تا نياوران رفتن رو مساوي با دست از پا درازتر برگشتن، مي ديدم ، توي خونه موندم.
حالا بچه ها مي گن (منكه باور نمي كنم) توي اختتاميه علاوه بر اينكه غزل من به عنوان يكي از 6 برگزيده بوده و يك سكه جايزه گرفته ، يه قرعه كشي عجيب و غريب براي جايزه « تور المپيك آتن» ، انجام شده و اسم من مفلوك زبون بسته از گردونه در اومده !!!!!!!
اينكه من بابت صحت و سقم اين قضيه چه رنجها كشيدم و ديگرون رو چه قسمها داد ، بماند اما كم كم داره باورم ميشه.
اومدم سه تا نكته رو بگم و برم :
1 – از اونجاييكه ورزش و شعر دو مقوله جدا از همند و به عقيده من آدم يا شاعر ميشه يا ورزشكار و از طرف ديگه من عيد همين امسال با يك تور دانشجويي سرتاسر اروپا از جمله شهر كوچولو و قشنگ آتن رو ديده بود تصميم گرفتم روي هزينه اين سفر حساب ديگه اي باز كنم.
خوشبختانه يا بدبختانه هنوز دستم توي جيب باباجانه و از خرج زندگي سر در نميارم اما وقتي به حرفهاي بعضي از بچه ها كه براي خريدن يك كارت اينترنت هم مشكل دارند ، گوش ميكنم، خجالت مي كشم.
فكر من اين بود كه با 3ميليون و چند صد هزار تومن ميشه 10 سال مسابقه شعر برگزار كرد.گفتم يه كاري مثل كاري كه نوبل كرد مي تونه عالي باشه. اما ديدم با اين كار هم زيادي براي خودم كلاس ميذارم. هم حالا حالا ها قصد مردن ندارم…
هزار و يك ايده و نظر داشتم اما متاسفانه تيرم به سنگ خورد….
الّا و للّه هرچي خواهش و تمنا كرديم ديديم از هزينه سفر خبري نيست . گفتند يا بايد تور المپيك آتن رو بري يا اصلاً بي خيال همه چي بشي!!!
مثل اينكه خدا – كه قربونش برم هميشه از آسمون واسه ما مي فرسته ونعمت پشت نعمت شرمنده مون ميكنه- خواسته كه امسال يه غزلسراي ايروني وسط اونهمه ورزشكار بر بخوره و به قول امروزيا يه كم گفتگوي تمدنها انجام بده….!
2 – گفتم حالا ديگه موقع اينه كه سكه رو بدم به كسي كه حقشه. من غزل 22 رو خدا شاهده بدون اينكه شاعرشو بشناسم به عنوان گزينه اولم انتخاب كردم…بعد از اينكه شنيدم جزو 6 تاي اول هم انتخاب نشده، شاخ در آوردم.
يه مدت كه گذشت گفتم زشته بهتره شاعر غزل 22 رو بيخيال شم . سكه رو به اولين كسي بدم كه خبر جايزه رو بهم داد…
جالب اينجا بود كه هر دوي اينها يكي بودند…
پس من رضا سيرجاني فرزند اسدالله جايزه سكه بهار آزادي خودم را با احترام به زحمتهاي « امير مرزبان» عزيز به دوست خوبم «مهدي نقي پور» هديه مي كنم و از اين بابت مطمئنم كه مهدي هم اين سكه رو براي خودش نگه نمي داره و به صاحب واقعيش مي سپاره.
3 – بچه ها از من شيريني خواستند. كامنت دوني من آماده ثبت نام شما براي صرف شام و( اگر تعدا خيلي زياد بود ، يه چيزي شبيه شام) احتمالاً در تاريخ پنجشنبه 28 خرداد خواهد بود. اگه شماره تلفنهاتون هم بنويسين يا با آقاي پستچي اون بالا ميل بزنين كار منو راحت ميكنين…. در ضمن بعضيا بايد حتما بيان و گر نه هيچي ديگه…. به همه خبر ميدم…
در ضمن چون توي امتحاناته تاريخ به هيچ وجه قطعي نيست و يه جوري با هم كنار ميايم…
به همه سروران گرامي «هاني عزيز» ، «فرهاد ماه دوست داشتني » ، تموم داوراي محترم و همه كساييكه واسه اين جشنواره زحمت كشيدن دست مريزاد ميگم و رويشون رو مي بوسم… عرضي نيست
مخلص همتون ورزشكار اعزامي به المپيك آتن در رشته شعر
رضا سيرجاني
اينجا نظر بدين ردپاي دوست
□ نوشته شده در ساعت 1:51 AM توسط <رضا سیرجانی>