●
شاعر ! چه اسم مسخره اي
قرار بود كه تا ده روز آينده نيام اما يه سري اتفاقات افتاد كه ترجيح دادم دوباره يه چيزايي بنويسم.
اولين اتفاق اين بود كه توي اين چند روزه با دو تا دوست عزيز آشتا شدم. راستش صبح امروز من به يه وبلاگ تازه تاسيس دعوت شدم و اونجا غزلهايي خوندم كه زبونم بند اومد .
« ناصر و نادر نامدار» دوست داشتني يه
وبلاگ دو نفره
دارند كه به نظر من هر كسي بهش سر نزنه بعداً افسوس مي خوره.
دومين اتفاق همين زلزله كذايي بود. گفتم شايد اجل مهلت نداد لااقل به روز كنم بعد دار فاني رو وداع بگم !
و اتفاق آخر هم تولد يك غزل بود . من تا حالا وزن بلند كار نكردم دلم ميخواد نظر همه شما رو راجع به اين غزلم بدونم.
گفته بودم غزل نمي گويم ، باز پابندِ اين قسم نشدم
بي تعارف بگويم آخر سر ، من حريف تو و دلم نشدم
فكر من را نكن عزيز دلم ؛ خوبِ من ! حال شاعرت خوبست
با همين يك دروغ مصلحتي ، تو گمان كن هنوز خم نشدم
- واي «شاعر» ! چه اسم مسخره اي ! آدمي كه شبيه ديوانه ست –
واقعاً اين يكي دو ماهِ اخير، به چه كاري كه متهم نشدم!؟
مثلاً «عاشقانه» مي گويم ! عاشقانه ، نه ! واژه واژه دروغ
منكه يك عمر، عاشقِ چيزي غير از اين كاغذ و قلم نشدم
روز اول كه ديدمت انگار گفته بودي كه درد دل داري
نازنينم ببخش ! ديدي كه مردِ درد دل تو هم نشدم
قول دادي كمي كمك بكني تا من اين لحظه ها خودم باشم
دست من را گرفته اي اما آخرش هم خودم ، خودم نشدم…
از لطف همه ممنون… بدرود
اينجا نظر بدين ردپاي دوست
□ نوشته شده در ساعت 1:40 PM توسط <رضا سیرجانی>