هرم نفسها در گلوی چای می گفت      بوسه زدی بر شانه های استکانم …

رقص

موج

غزل

[ خانه ]
[ پست الکترونيک ]


[لوگو  ]

رقص موج غزل

 




Free Web Counter
کسانیکه از شهرویور هشتاد وسه به آلونکم سر زدند



[آرشيو]

*آرشیو روزانه *

 


[دوستان]


غزل امروز

 واران


خانوم دکتر عزیز


عمه عزیز خودم


روح تکانی


پشت دیوارها


ساحل نشین اشک


کرگدن


آدمک


شاعرانه ها


خون خامه


اتاق 203


می خواهم خودم باشم


آقا طیب


صندلی لهستانی


غزلسرا


باغکوچه


تو اتفاق تازه ای


یک شعر ترش


سایه های شرجی


هفت قدم تا تو


وبلاگ دو نفره


حیات خلوت


معصومیت از دست رفته


بهاراندام


بوتیمار


از مخمل وابریشم


شیدایی


آخرین پنجره


جان غزل


Cut Way


مه آلووود


پلاک هفت


اسپریچو


هویجوری


غزل پست مدرن


وارانی


میرزا قلمدون


زاینده رود


محمد ویسی


دلواژه


باد در موهایش


شب بو


زمستان است


تکرار فرمان نمی تابد


یمگان


پیامبر مجنون


کلاغ زرد روی سیم



ساده دل


رهیاد


ییلاق


ستاره صبح


تیر و کمان


بچه های سده



حدیث لزر غلامی



کالیوه




 

Thursday, May 20, 2004

گزارشي از يك جنايت
غزل كشي در تفرش

به جان شما كه نه ! به جان خودم يك هفته صبر كردم تا ببينم سر و صداي اين قضيه در مياد يا نه. ديدم نه خير، خبري نيست . با اينكه نمي خوام قالب جديد وبلاگمو با گفتن واقعيات تلخ افتتاح كنم ، اما ديگه چاره اي نيست «حرف را بايد زد ؛ درد را بايد گفت.»

بيست و چهارم و بيست و پنجم ارديبهشت ماه يعني دقيقا يك هفته پيش، دومين جشنواره سراسري شعر و داستان ، با عنوان «ارديبهشتگان» در دانشگاه صنعتي امير كبير (واحد تفرش) برگزار شد.
حالا اينكه با چه بدبختي اونجا رفتيم و امكانات اونجا چه جوري بود، بماند… چيزي كه براي من جالب بود اين بود كه «ارديبهشتگان» اولين جشنواره اي بود كه من در اون شركت مي كردم و براي حضورم بايد پول هم پرداخت مي كردم.
حالا سه هزار تومن به كسي بر نمي خوره اما توي اين دو روز اتفاقاتي افتاد كه اگر به جاي پولي كه از ما گرفتن ،صد ميليون تومن هم به من مي دادند ، دلم آروم نمي شد.
سراغ جزئيات نمي رم. دوستان زيادي رو اونجا ديدم.همه غزلسرا همه كلاسيك كار، همه سرحال و سر زنده…
اگرچه برنامه هاي جشنواره درِ پيت بود ولي ديدن بچه ها به دنيا مي ارزيد.

و اما فاجعه

داوران بخش شعر عبارت بودند از :
آقاي هوشيار انصاري فرد
آقاي عنايت سميعي
آقاي هادي محيط
يا شاعران دانشجو اطلاعات عمومي ضعيفي دارن يا واقعا كسي اين حضرات رو نمي شناخت. روز افتتاحيه « آقاي انصاري فرد» شعري خوند كه همه بچه ها دو دستي توي سرشون زدند. همه گفتن اگه اين داوره كه بدا به حال جشنواره!!! جونم براتون بگه كه يه غزل شيش بيتي خوند كه چهار تا مشكل وزني داشت.
كم كم بوي اين ميامد كه شعر كلاسيك داره حروم ميشه و بله بالاخره در صبح روز دوم، در كمال تعجب ديديم كه داوران محترم با نهايت خونسردي اعلام كردند : چون شعر نو و كلاسيك رو با هم نميشه داوري كرد ما غزلها رو از بخش مسابقه حذف كرديم !!!!!!
گفتند: غزلهاي خوب بهتره خونده بشن . توي جشنواره فيلم هم همينطوره. بعضي فيلمها مال بخش مسابقه است ، بعضي فيلمها براي اكران عمومي..

غزلهاي خوب كه به اكران عمومي در نيومد هيچي ، به همه شاعران بزرگي كه مقام آوران بندرعباس و جشنواره هاي ديگه بودند هم توهين شد .
جالب اينجا بود كه هشتاد در صد شركت كننده ها غزلسرا بودند. يكي نبود به اينا بفهمونه اگر شعر نو و كلاسيك رو با هم نميشه داوري كرد، چرا اكثريت رو فداي اقليت ، ميكنيد؟!!
خلاصه جر وبحث و اعتراض به جايي نرسيد . تازه به بي نظمي و اغتشاش و تجمع اعتراض آميز هم محكوم شديم .


هنوز داغ پريدن «منزوي بزرگ» رو فراموش نكرده بوديم كه داغي ديگه روي دل غزل معاصر و غزل سراها نشست…

من اهل تحليل و اين حرفا نيستم ، خدا وكيلي به جايزه و اين چيزا هم اهميت نمي دم اما به حيثيت غزل توهين شد.
سي چهل تا شاعر كلاسيك كار قوي كه با پرداخت هزينه، دو سه روز پا شده بودند و تا شهر دور از همه جاي تفرش اومده بودند ، دست از پا دراز تر بدون اينكه حتي شعرشونو بخونند به خونه برگشتند و اين در حالي بود كه از چهار برگزيده شعر، فقط دو نفر در جشنواره حضور داشتند.

خوب در اينجا دوست دارم دو تا غزل از بچه هايي بيارم كه شايد كمتر بشناسيدشون . اين دو نفر هر دو از شاعران بزرگ و دوست داشتني كشورند اما شايد براي بلاگستان آشنا نباشند . اولي « عباس محمدي» ، شاعر خوش اخلاق و شوخ طبع خميني و دومي دوست عزيزم « محمد جواد آسمان» ، يار نزديك « آقاي ابراهيم اسماعيلي» و بچه خوب اصفهان.

غزل 1
يك شهر نفس مي كشد از بوي تن تو
اي سيب ترين وسوسه ي من دهن تو
هر روز قدم ميزند از ذهن خيابان
گلهاي رز باغچه ي پيرهن تو
گم مي كندم شهر، ز بس مه زده ام من
هر لحظه كه رد مي شود ابر بدن تو
با ماه ، لبِ پنجره مي آيي و ديوار
قد مي كشد از فاصله ها سوي تن تو
*
اي كاش بسوزد غزلم را لبِ سرخت
قفلي بزند بر دهن من، دهن تو


عباس محمدي- دانشجوي مديريت –خمين


غزل 2
روزي اگر از چشمهايت رو بگردانم،
از آفتاب و ماه بر مي گردد ايمانم
آنوقت حتا آينه آيينه ي من نيست
در جزر و مدّ اشك مي ميرند چشمانم
من ماهي تنگ دهان كوچكت هستم
دور از نفسهاي تو من زنده نمي مانم
يادم نياور ، نه ! نياور روز مرگم را
اين قدر از پايان خوشبختي نترسانم
ساكت نمان و دستهايت را نگير از من
من طالع نا خوانده ي برگ درختانم
پاييز با من نيست و سردم نخواهد شد
تا پشت خط هاي كفِ دست تو پنهانم
حالا بخند و خيره شو در صورت خيسم
آرام در گهواره ي دستت بخوابانم
آرام در چشمان روياييت غرقم كن
ابرم كن و دور سر دنيا بچرخانم
مي خواهم ابر چشمهاي آبي ات باشم
خورشيدِ آبي سوزِ من باش و نبارانم
من خوابگرد خسته ي آغوش تو هستم
از خواب بيدارم نخواهي كرد …مي دانم


محمد جواد شاهمرادي (آسمان) – دانشجوي فلسفه - اصفهان


در ضمن بهتون توصيه مي كنم كتاب ارزنده « تجربه هاي تا حالا» كه مجموعه غزلهاي ناب جواد هست رو بخونيد. واقعا ارزششو داره.


اينجا نظر بدين  ردپاي دوست




 

 

template designed by www.IranTemp.com