هرم نفسها در گلوی چای می گفت      بوسه زدی بر شانه های استکانم …

رقص

موج

غزل

[ خانه ]
[ پست الکترونيک ]


[لوگو  ]

رقص موج غزل

 




Free Web Counter
کسانیکه از شهرویور هشتاد وسه به آلونکم سر زدند



[آرشيو]

*آرشیو روزانه *

 


[دوستان]


غزل امروز

 واران


خانوم دکتر عزیز


عمه عزیز خودم


روح تکانی


پشت دیوارها


ساحل نشین اشک


کرگدن


آدمک


شاعرانه ها


خون خامه


اتاق 203


می خواهم خودم باشم


آقا طیب


صندلی لهستانی


غزلسرا


باغکوچه


تو اتفاق تازه ای


یک شعر ترش


سایه های شرجی


هفت قدم تا تو


وبلاگ دو نفره


حیات خلوت


معصومیت از دست رفته


بهاراندام


بوتیمار


از مخمل وابریشم


شیدایی


آخرین پنجره


جان غزل


Cut Way


مه آلووود


پلاک هفت


اسپریچو


هویجوری


غزل پست مدرن


وارانی


میرزا قلمدون


زاینده رود


محمد ویسی


دلواژه


باد در موهایش


شب بو


زمستان است


تکرار فرمان نمی تابد


یمگان


پیامبر مجنون


کلاغ زرد روی سیم



ساده دل


رهیاد


ییلاق


ستاره صبح


تیر و کمان


بچه های سده



حدیث لزر غلامی



کالیوه




 

Sunday, May 16, 2004

پوست اندازي يك وبلاگ

سلام

به خدا اشتباه نيومدين اينجا همون وبلاگ درب و داغون منه كه فقط يه دستي به سر و روش كشيدم.
قبليه يادتونه نه ايميل داشت نه مي شد نظرات ديگرون رو دريافت كني و خلاصه حال آدم رو بهم ميزد ! اما حالا ديگه راحت شدم . اميد وارم كه بتونم هر دو سه روز يه بار به روزش كنم. شما هم قول بدين برام پيام بذارين
از همتون ممنون

سه تا غزل كه دو تاش تكراريه فعلا توي وبلاگ باشه تا ببينيم بعدا چي ميشه :



ديدم كه بالاي سرت ماهست سارا
گفتم : حسودي مي كني تا هست سارا !؟

ديدم نه ! عكس تو در آب افتاده و ماه
مانند گردنبند الله است سارا

حالا خدا با ماست ، ما با هم ، ولي آه
اين با تو بودنها چه كوتاهست سارا !

اين لحظه هايي كه لبِ زاينده روديم
چيزي نگفتن بهترين راهست سارا

*

بايد بگويم اصفهان شهر بدي نيست
وقتي كه آدم با تو همراهست سارا

پشت همين نقش جهان چشمهايت
گلدسته هاي مسجد شاهست سارا

زير پل خواجو چه حالي داد وقتي
ديدم كه موهاي تو كوتاهست سارا !

*

ديگر چه مي خواهم خدا تا هست اين عشق!؟
ديگر چه مي خواهم خدا تا هست سارا !؟





ديشب سر پشت بام مي رقصيدم
با دلهره ی تمام مي رقصيدم

تصوير تو روي حوض بالا مي رفت
با حركت نردبام مي رقصيدم

از اينكه تو مي رسي و من خواهم گفت
بعد از دو سه شب ، سلام مي رقصيدم

دمپايي و پله ها كه اجرا كردند
موسيقي بي كلام مي رقصيدم

موها ، سر و شانه ها و يك دامن گل
از اينهمه با كدام مي رقصيدم ؟!

من خيره به بند رخت ، خشكم ميزد
با چك چك گريه هام مي رقصيدم

تو آنور پشت بام مي خنديدي
من اينور پشت بام مي رقصيدم




حالا كه يك دنيا برايت حرف دارم
يك بوسه هم پايين كاغذ مي گذارم
آري خودت هم خوب مي داني عزيزم
غير از تو ، من چيزي در اين دنيا ندارم
در نامه ي آخر نوشتي خوبِ خوبي
حالا كجايي تا ببيني حال زارم !؟
مي ترسم از دوري تو اين آخري ها
پيش تمام غصه هايم كم بيارم
عصر همين يكشنبه بغضم را كه خوردم . . .
وقتي گمان كردم كه مي خندي كنارم
چيزي شكست و تا صدايش را شنيدم
ديدم كه عكست را به قلبم مي فشارم
بايد به فكر كاغذي قد تو باشم
اين دفعه هم بانو سؤالي از تو دارم :
بهتر نبود اينجا بجاي اين همه حرف
يك جمله يعني « دوستت دارم » بيارم !؟


به اميد ديدار همه

در ضمن يه مطلب ديگه
توي اين سيستم كامنت من شايد فكر كنيد كه اگه فارسي بنويسيد خونده نميشه . شايد شما نتونيد بخونيد اما من مي تونم


اينجا نظر بدين  ردپاي دوست




 

 

template designed by www.IranTemp.com